تو رفتی و غم نشست بر غزل های شعرم رخت بر بست شادی عاشقِ مانده در شعر تنها شد شد بی معشوق . انگار آمده بودی که بروی میلت نبود در هوای غزل هام نفس کشی . همیشه شاعر عاشق بود تو فقط خواندی و شنیدی دم نزدی که یاری نگفتی که میمانی تا ابد تا لحظه شکفتنمان سکوت بود و سکوت بود و سکوت تو رفتی ولی امان از این دل هنوز سردرگم کلاف دلتنگی ام هنوز مانده ام غفلت از من بود یا بی وفایی تو چه شد آخر که چنین گَرد تنهایی نشست بر دل . همیشه شاعر عاشق بود ...
بمان همین حوالی ...
کجایی مرد باران ...؟
تو ,سکوت ,بی ,شاعر ,ام ,مانده ,بود و ,عاشق بود ,شاعر عاشق ,همیشه شاعر ,سکوت بود
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت